کاش میفهمیدی و یه دیقه وامیسادی تا......

 

      تنها نشسته ام و به افقی تکراری خیره مانده ام . خاطرات دور آرام آرام پیش می آیند واز کنارم عبور می کنند . به باغچه نگاه می کنم . گلهای سوسن برایم شعر می خوانند .
دلم می گیرد .
        گویا کسی می خواهد پنجره را ببندد ، گویا کسی می خواهد بالهای گنجشکان را تحریف کند . سقف روی سرم سنگینی می کند وشانه هایم تحمل هوا را هم ندارند . چقدرآفتاب کشدار می تابد ، چقدر روز رقیق است .
دلم می گیرد .

      گویا کسی می خواهد فردا را با خود ببرد ، گویا کسی می خواهد خاطرات مرا پاک کند ، گویا کسی می خواهد مرا از من بگیرد . روزهایم تند تند هاشور می خورند .
       دراین صبح خسته ای که به کبودی می زند و حوصله حوضها هم سر رفته است ، می خواهم در ستایش تو آواز بخوانم . می خواهم آنقدر قد بکشم که ستاره ها روی شانه هایم بنشینند . می خواهم از شیشه ها هم بی ریاتر شوم .
    کاش می دانستی که بی تو بغض روی بغض می نشیند .
    کاش می دانستی که فرصتها چونان شهاب می گذرند و انسان به پلک برهم زدنی پیر می شود ، آنقدر پیر می شود که عشق و دوستی را هجا نتواند کرد .
    می دانم در برابر بزرگی روح تو چیزی درخور ندارم .
    می دانم این واژه ها حرفی برای گفتن ندارند .
اما بگذار دمی در گوشه چشمان تو بیاسایم . از روزگارخسته ام ، از بهار خسته ام ، از تنهایی خسته ام . بادهای مغرور ساقه ام را شکسته اند وطوفان آوازهایم را به یغما برده است .
    کاش خورشیدی بر روح قطبی من فرود بیاید .
    کاش مرا از نگاه تو نصیبی هرچند اندک بود .
    کاش دلم این قدر کوچک نبود .
ثانیه ها درپی هم می روند و باغچه ها می پژمرند . کاشی ها ترک برمی دارند . سالها کهنسال می شنود و آینه ها از یاد می روند .

   آیا من از یاد می روم ؟
   آیا من همچنان دلتنگ می مانم؟
   آیا غربت مراپایانی هست ؟
  آیا کودکان فردا مردی را که پیوسته درمیان باران قدم می زد و مهربانی تو را می سرایید به خاطر می آورند ؟
  آیا...؟؟؟
  به راستی من از یاد خواهم رفت ؟!

 

 

 

 

 

[ 24 مهر 1389برچسب:کاش,دلم تنهاس,صدات راازمن مگیر, ] [ 19:13 ] [ shabuuu ] [ ]

طنین آوای

باورکن ذهن من آشفته نیست...
ذهن من مجموعه ای از آشفتگی هاست.
من نمی توانم تمامی این حوادث را تقدیر بنامم، من نام زندگی بر آن نهاده ام.
وقبول کن اگر تو هم به جای من بودی حال و روزگاری بهتر از من نداشتی.
به چهره ی من نگاه کن...
چشمهای من سرگردان نیستند...
چشمهایم مامن سرگردانی هاست

شاید وقتی میخونی همه ی اینا برات یه حرفه که عادی شده شاید

تند نرو .........

وایسا ......

یکی داره از پشت سر صدات میکنه

خودت نمی دونه ولی انگار تو هم الهه ی ناز یکی شدی

پس به احترام عشق آروم تراز همیشه به راهت ادامه بده 

[ 18 مهر 1389برچسب:جاده, کوتاهی, ] [ 17:59 ] [ shabuuu ] [ ]

تولدت مبارک الهه ی نازم نازنین

 

زندگی را دور بزن و آن گاه كه بر بلندترین قله رسیدی، لبخند خود را نثار تمامسنگریزه هایی كن كه پایت را خراشیدند
 سلام این دومین آپ منه اونم برا خودش یه مناسبت داره

آره الهه ی ناز من امروز پاشو زمین گذاشته الهی قربونش بشم فدای اون قدم هات آجی جونم

بخاطر همین برات متنهای توپ میذارم تا وقتی خوندی بدونی به یادت بودم ولی به روت نیاوردم آخه ........ما اینیم دیگه

 چه لطیف است حس آغازی دوباره،


و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…


و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!


و چه اندازه شیرین است امروز…


روز میلاد…


روز تو!


روزی که تو آغاز شدی!

وحال

قاصدك

بگو بي قرارشم...

... نه راستش را نگو

بگو سراغش را از پروانه ها مي گرفتم

نگويي با پروانه ها مهربانم

حسوديش مي شودها

آهاي با تواي قاصدك

گوشهايت با من است يا نه؟

بهش بگو...

 

 در اتاقي كه بهاندازه ي يك تنهاييست
دل من
كه به اندازه ي يك عشقست
به بهانه هاي ساده يخوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه يخانه مان كاشته اي
و به آواز قناري ها
كه به اندازه ي يك پنجره ميخوانند
 
 آجی جونم امیدوارم صدو چند ساله بشی اونوقت با نوه هام میام تولدت و من دس میزنم و اونا میرقصن

 

  

 

تولدت مبارک الهه ی نازهام 

 

[ 18 مهر 1389برچسب:تولد نفسم,جونم,عمرم, ] [ 10:42 ] [ shabuuu ] [ ]